اگر تو تمام عمر کوتاهت را ، آرزو کرده ای جای من باشی ، من تمام ابدیت را آرزو می کنم جای تو بودم !
هر روز ، آهسته پر می کشیدم ، و بالهایم را می گستردم تا ، آفتاب بر آنها نتابد !
ستمکاران ، باور ندارند که تو هم زائری !
و به نیابت از همه ، آنجا مویه می کنی !
خوش بحالت ،
وقتی ملائکه آنجا تردد می کنند ، نسیم بالشان به تو هم می خورد !
باید خیلی خوب باشی که ، فهمیده ای کجا مسکن و مأوا بگیری !
نه در باغ های خرّم و سرسبز ! نه در کنار رود و نهر آب ! نه در سایه ی خنک !
بلکه درکنار خرابه ی بقیع ، زیر آفتاب سوزان !
نمی دانم چرا یاد رباب وفادار افتادم ! مادر علی اصغر ! که بعد از عاشورا ، هرگز در سایه ننشست و همیشه تا آخر عمرش زیر آفتاب ماند !
هر چند دنیا بلوا و آشوب است ، اما ائمه بقیع خوب می دانند که چه کسی به آنها وفادار است !
و تو هم از این همه جای خوش آب و هوا ، بقیع را خانه خود برگزیدی !
کبوتر حرم بی شمع و چراغ بقیع !
به بلندای ابدیت ، آرزو می کنم جای تو بودم و مثل تو وفادار !