غریب مدینه!

شناسه نوشته : 22301

1396/04/30

تعداد بازدید : 417

غریب مدینه!

اگر تو تمام عمر کوتاهت را ، آرزو کرده ای جای من باشی ، من تمام ابدیت را آرزو می کنم جای تو بودم ! 

هر روز ،  آهسته پر می کشیدم ، و بالهایم را می گستردم تا ، آفتاب بر آنها نتابد !

ستمکاران ، باور ندارند که تو هم زائری ! 

و به نیابت از همه ، آنجا  مویه می کنی ! 

خوش بحالت ، 

وقتی ملائکه آنجا تردد می کنند ، نسیم بالشان به تو هم می خورد  ! 

باید خیلی خوب باشی که ، فهمیده ای کجا مسکن و مأوا بگیری ! 

نه در باغ های خرّم و سرسبز ! نه در کنار رود و نهر آب ! نه در سایه ی خنک ! 

بلکه درکنار خرابه ی  بقیع ، زیر آفتاب سوزان !

نمی دانم چرا یاد رباب وفادار افتادم ! مادر علی اصغر ! که  بعد از عاشورا ، هرگز در سایه ننشست و همیشه تا آخر عمرش زیر آفتاب ماند ! 

هر چند دنیا بلوا و آشوب است ، اما ائمه بقیع خوب می دانند که چه کسی به آنها وفادار است ! 

و تو هم از این همه جای خوش آب و هوا ، بقیع را خانه خود برگزیدی ! 

کبوتر حرم بی شمع و چراغ بقیع ! 

به بلندای ابدیت ،  آرزو می کنم جای تو بودم و مثل تو وفادار !
 

طرید