کد مطلب: 21977

راستش مطمئنم...!

یکشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۶

همه چیز دست به دست هم داد و ماندگاری ویروس سرماخوردگی بهانه شد؛ امسال  برخلاف سال های قبل، هیچ کار جدی برای ماه مبارک در وبلاگ انجام نشد. خیلی از این موضوع ناراحت بودم. با خودم عهد کردم  روز میلاد مولا امام حسن علیه السلام یک کار جدی انجام نمی دهم، حداقل یک مطلب جدید درباره ایشان مطالعه کنم. کتاب جدید نداشتم، رفتم سراغ سرچ، هر چه گشتم تکرار مکررات بود. یعنی زندگی پنجاه و چند ساله امام حسن علیه السلام و این همه فراز و نشیب ثبت شده، چیز دیگری ندارد که ما مطرح کنیم جز شناسنامه و این مطالب ساده و اولیه؟ هر سال همان مطالب سال قبل یا بروز می شود یا شیوه انتشارش متفاوت.

بی خیال استاد گوگل شدم و زدم به سرچ سامانه ببینم طلبه ها امسال چه گلی زده اند به سر سامانه در میلاد امام حسن علیه السلام.  دو ساعتی گشته بودم و سرفه امانم را بریده بود. هر چه می گشتم نا امیدتر می شدم. وجدانا بهترین مطالب انتشاری تا این افق در این چند روز همین مطالب قسمت منتخب ها بود که راستش را بخواهید خیلی راضی نبودم. دریغ از یک کار جدید و متفاوت. چقدر امام حسن علیه السلام بین طلبه ها هم غریب است. بالاخره خسته شدم و زدم روی شات دان و به این  عذاب روحی پایان دادم.

 خانواده رفته بودند کلاس قرآن استاد قرائتی. پیر و جوان و از هر سطح سوادی این موقع روز همین جا روبروی تلویزیون نشسته اند و بدون هیچ اختلاف نظری برای تغییر شبکه، فقط گوش می دهند. آخربحث بود.صدای معلم پیشکسوت قرآن به گوشم خورد که تاکید می کردند امروز می خواهم یک حرفی بزنم از نقش امام حسن علیه السلام در کربلا که تا حالا نشنیده اید.

عنوان جذابی بود. رفتن به آشپزخانه و پختن غذا برای افطار  را کنسل کردم و نشستم.  پیش خودم می گفتم حالا شاید هم شنیده ام امروز هزارتا مطلب دیده ام در این زمینه. « امام حسن علیه السلام یک پسر فرستاد کربلا کمک عموی خود. نامش قاسم بود. شب عاشورا، عمو که سوال کرد مرگ چطور است؛ چه پاسخی داد؟ : همه مردم حاضر گفتند «احلی من العسل» خب این را همه شنیده بودید بله. اما ادامه را گوش کنید.

در مراسم حج جمعا 21 طواف  انجام می شود. همه باید از پشت حجر عبور کنند که این حجر چیست؟ قبر اسماعیل 13 ساله. قضیه اش چیست؟ ابراهیم صد ساله خواب دید و با پسر 13 ساله اش مشورت کرد و گفت: مامور شده ام تو را سر ببرم1 ؛ چه گفت: گفت بابا اگر خدا گفته؛ معطل نکن و مرا از صابران خواهی دید 2 بعد خدا چی گفت:  وقتی تسلیم شدند و سجده کردند3 خدا بشارت داد که خواستیم دل بکنی4.

این پسر 13 ساله تسلیم فرمان خدا شد، در طول تاریخ همه باید دور قبرش بگردند. امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف هر سال که می روند حج دور قبرش می چرخند. 13 ساله کربلا چه گفت: «احلی من العسل».  این حرف از عشق است نه تسلیم. عشق از تسلیم مهمتر است. مثل عمل جراحی گاهی می گویند این طور و آن طور عاشق نیستی می گویی باشد، تسلیم می شوی. اسماعیل تسلیم بود3، اما حضرت قاسم تسلیم نبود. گفت: «احلی من العسل» من عاشق هستم. نه اینکه راضی هستم. عاشق هستم.

پسر سیزده‌ساله‌ای که عاشق شد چه کسی باید دور قبرش بگردد؟ این بچه سیزده ساله چه کسی است؟ قاسم چه کسی است؟ «احلی من العسل» چه داریم می‌گوییم؟ شک  من بی مورد بود. معلم قرآن حق داشت، نشنیده بودیم، چرا شنیده باشیم وقتی نه قرآن خواندنمان را می شود اسمش را گذاشت قرآن خواندن و نه تاریخ سیره خواندمان را.  اعتراف می کنم به عنوان یک مسلمان نه طلبه، سهم من از ادعای عشق به اهل بیت علیهم السلام، تکرار طوطی وار ادعایش و  از قرائت قران - هر چند بدون فهم هم از نظر دین ارزش دارد و موضوعیت -  حرکت لب ها بوده نه فکر و قلب و موثر در تلاشم و چه خسران بزرگی! چه داریم می گوییم؟

صداقت