جای دگر نمی شود!
جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵
از صدای وحشتناکی که شنیده شد دیوار افکارم فرو ریخت . قبل از اینکه مرجع صدا شناسایی شود علائم تشریف فرمایی جناب تبخال خود نمایی می کرد. عجب موجود بصیری است این ویروس! اگر من هم اندازه این موجود نادیدنی، وقت شناس بودم و در استفاده از فرصت ها، سرعت عمل داشتم حتما الان علامه دهر بودم. مرجع صدا شناسایی نشد اما چه قدرت نمایی عجیبی داشت اثر این صدا!؛ همه روز از سوزش و گرمای نمایان شدن تاول های تبخال به تنگ آمده بودم اما نه بیشتر از حل دو راهی های مبهمی که این روزها لحظه لحظه زندگی ام را مبتلا کرده است.
نمی دانم بحث از کجا شروع شد، چه حرف هایی زده شده بود و چه حرف هایی باقی مانده بود . مایوسانه بود یا غریبانه مشخص نبود.نتیجه داشت یا نداشت،مبهم بود. تشخیص اینکه اصل کار ، درست بود یا نه چقدر سخت به نظر می رسید.نمی دانم؛ فقط می دانم نزدیک یک ساعت مکالمه تلفنی اتفاق افتاده است و با گذشت چند روز هنوز، پر بودم از دو راهی های بی جواب. از خودم سوال می کردم افکار من غریب بود یا تجربه طرف مقابل بیش از این ها می فهمید؟چه قضاوتی خواهد داشت؟ این شناخت جدید ادامه کار را سخت تر می کرد یا ساده تر؟
حسی غریب! شایداین پریشانی ، همان طعم تنهایی است؟!!! از وقتی در جریان فعالیت هایم با اتفاقات مختلف و چالش های متفاوت روبرو می شوم خودی می بینم، عجیب تنها! خیلی وقت ها ترجیح می دهم ساکت باشم و از کلامی که برای دیگران قابل درک نیست بپرهیزم. هر چند این روش عکس العمل رنج آوری است اما این بار ظاهرا خیلی هم ساکت نبوده ام! «کاش سکوت کرده بودم » جمله ای که شاید این چند روز هزار بار تکرار شده بود. رفتم سراغ سیستم شاید سرگرم می شدم و کمی آرامتر
بعد از چند ساعت، مرجع صدا پیدا شد. کاور مدارک از بالای قفسه کتاب ها بعد از برخورد به میز افتاده بود پشت میز سیستم. محتویاتش پخش شده بود . جمع کردن مدارک حسی غریب شبیه نتیجه مکالمه داشت!
هر کاغذ بهایی داشت به اندازه چند ماه تا چند سال از عمرم! خیلی هاشان مهارت هایی بودند که در زمان خود در حد عالی و حالا در حد آشنایی با نام. برخی را حتی نامش را فراموش کرده بودم. دستم توان برداشتن کاغذها را نداشت. چقدر مایوسانه بود جمع آوری حاصل تلاش هایی که در زمان خود، در مهم و صحیح بودنش شکی نبوده است اما قبل از رسیدن به بازدهی فراموش شده بودند و حالا بیشتر حکم یک اشتباه را دارد و وسیله ای است برای سرزنش شدن!خودم را فریب داده بودم یا دیگران مرا فریب داده بودند؟! اینجا که هستم و کارهایی که به آن مشغولم چند سال بعد، همین کاغذ ها نیست؟ عجب یوم الحسرتی شد! خدایا یعنی در فتح این کاغذها و فعالیت ها نگاهم به تو نبوده و نیست؟! همه چیز را باخته ام؟!!! داغ تو دارد این دلم/ جای دگر نمی شود