کد مطلب: 20243

زمین شاه راه رسیدن به بهشت!

جمعه ۲۴ دى ۱۳۹۵

آنگاه که روحِ پاکِ معبود در آدم دمیده شد ؛ عطسه ای برخواست !

ناگهان سرنوشتِ آن عطسه بر الحَمدُلله ای ختم شد . . .

در آن هنگام معبود را لبخندی از جنس رضایت نقش بست ، در جواب ندایی آمد:

                                       "یرحمُکَ الله"

همه فرشتگان به سوی آدم سجده کردند . . . به جز یک نفر ! و آن یک نفر شد تمامِ هم و غمِ آدم !!!

قصه را همه می دانند ، هبوط !!!

رانده شدن از جایگاهی که برایش بود، سخت بود و تلخ .

حق داشت آدمی ، که سالها بگرید . . .

بگرید برای اشتباهش ، برای دوری اش از معشوق ، برای کم شدنش . . . 

کریم او را بخشید ؛ ولی در این میان چیزِ دیگری بود که ازاردهنده شد!

هم رنگ شدن با زمین ، جنگیدنِ با دشمن قسم خورده !

زندگی ادامه داشت در کنارِ الطاف الهی . . .

بعد از مدتها ؛

انگار رنگ ها مدام در حال تغییر بودند، تغییری از جنس همان قسم خورده!

گاه به رنگِ خدا می شدند ، گاه به رنگِ . . .

****

سالیان درازیست که می گذرد ، دیگر فرزند آدم اُخت گرفته است با زمین یا بهتر است

بگویم عجین شده است با آن . . .

عجینی که کِدِر کرد تمامِ روحش را . لوح  تیره شد ، همان لوحِ سفید !

نقاطی سیاه نقش بسته است به رویش ، چه شد که اینگونه شد ؟! نمیدانم . . .

فقط می دانم دور شد ، دورتر از قبل ، دورتر از وقتی که کنارش بود

گویی دوباره از بهشت رانده شد ، دیگر عِطری از بهشت به مشامش نرسید

غرق شد در دریای زمین ، گیر کرده است در منجلابی که هرچه دست و پا می زند

بیشتر از قبل فرو می رود !

هر روز در پی روزی دیگر ، بی هدف تر از قبل می دود ! به چه برسد ؟!

مشتی از اسباب سرگرمی دنیا . . .سرگرمی که سیری ندارد !

می دود تا برسد زمین را آباد کند آبادی از همان خاک و از همان نابودی ،  آبادی

از همان فناء و نیستی !

در عجبم !

می گویند کودک ، به پدر و مادرش می رود، یحتمل عبد هم به معبودش !

ولی از آن عبد چه مانده است ؟! جز دو پا آنهم برای دویدن برای خواسته های

دنیایی اش . . .می دود به راحتی برسد!

راحتی که در بهشت است , در دنیا می طلبد!

تمام دقایق زندگی پر شد از ثانیه های دغدغه ، و رنگ خدا کم کم شروع شد به محو شدن!

هرگاه مشکلی برخواست به دنبالش ادرکنی ادرکنی آدم هم برخواست . گویی خداوند فقط

خدای مشکلات است .

تنها چیزی که تغییر نکرد رحمانیت و لطافت معبود بود با وجود تمامِ بی مهری های آدم

درخواستهایش را بی پاسخ نگذاشت . . .

به راستی که رحمانیت تنها سزاوار خودِ اوست .

". . . انگار فراموش کرده است زمین فقط یک گذر است برای رسیدن به ؛

                           همان بهشتی که از آن رانده شد !. . ."

****

دیگر چیزی نمانده که آدمی نابود شود ، کاش دل های تاریک بانوری از انوار موهبتش

روشن شود . . .

کاش می شد دل کَند از تمام چیزهایی که بوی خدا را از مشام دور می کند !

کاش می شد ، رنگِ خدا پر رنگ تر از تمام رنگ های دنیا می شد ؛

کاش . . .

. . .قلم. . .