تنهاتر از همیشه!
جمعه ۳ دى ۱۳۹۵
جهت اطمینان، نگاهی انداختم به رساله احکام مرجع تقلیدم. از دیدن پاسخ «اشکالی ندارد» رضایت خاطرم بیشتر شد. کراهت و منع فقهی نداشت اما آن سو ترهای قلبم، هنوز هم عذاب وجدان داشتم. شاید شرکت نکردن در مراسم تشییع جنازه برای دختران جوان از دید اخلاقی مناسب تر باشد. شاید عامل نگاه و گناه و ... کمتر و رضایت خاطر میت بیشتر.
تسلی خاطر بازماندگان را در اولویت دیدم . تردید داشتم حضورم تسلی خاطری داشت یا نه؟ بازماندگان اولویت داشتند یا میت ؟! اصلا تشییع جنازه با گناه و بی گناه و نحوه اجرا شدنش برای میت فرقی داشت؟ چقدر سوال بی جواب در تشییع جنازه اسلامی داشتم!
مداح در جوار امامزاده شهر، زیارت عاشورایی می خواند، عجیب محرمی! میت خودش ذاکر اهل بیت علیهم السلام بود. جمعیت بی قرار . نگاهم دختر کوچک میت را طلب می کرد. هم سن و سالیم. آمده بودم بیشتر برای تسلی خاطر او. او را نیافتم.
زیارت عاشورا تمام شد و نماز میت هم به جا اورده شد. جنازه را حرکت دادند. جمعیت آقایان به سنت دیرینه شهر با صدای بلند، پشت سر میتی که تابوتش روی شانه های اقوام حرکت داده می شد، زمزمه می کردند: «به عزت و شرف لا اله الا الله / محمد است رسول و علی ولی الله». خانم ها پشت سر آقایان. قلبم از این نوا می لرزد اما به نظرم نوایی شنیدنی و دوست داشتنی است.
دختر کوچک میت، سراپا غم، ماه های آخر بارداری ، نشسته کنار همسرش روی صندلی ماشین و با حسرت نظاره گر جمعیت؛ دختری که به خاطر سلامتی فرزندش برای آخرین بار از دیدن صورت پدر محروم شد؛ کارشناسی های عامه در مورد علت مرگ!، خندیدن های دنیایی در تشییع جنازه، حرف دنیایی زدن در قبرستان و... خلاصه خیلی چیزها غم انگیز بود.
تشییع جنازه با سنت دیرینه و آداب اسلامی، شیوه ای از زندگی که مردمی را با تفاوت صنف و طبقاتی حاضر کرده بود، کودکانی که از مرگ و هجران چیزی نمی فهمیدند، مسافرانی که از راه دور آمده بودند، تلقین شهادتین بر میت، حلیت طلبیدن از جمع برای میت، دوستی ها، مهربانی ها، صلوات، ذکر، گریه کردن مرد، و ... چیزهای کمی نبود ولی حس می کردم باید دقیق تر نگاه کنم.
نزدیک مزار یکی از اقوام، کنار بابا به درخواست خودش، با فاصله چند میلیمتر نشسته بودم و دو نفری برای رفتن به منزل، منتظر برادرم بودیم . با هم صحبت می کردیم. هنوز نگران دختر میت بودم . نعمت بابایی که داشتم و کنارش نشسته بودم، امروز بی نظیرتردرک می شد.
همه رفته بودند. نه صدای گریه ای شنیده میشد و نه آه و ناله ای. من و بابا موقع برگشت چیزی دیدیم که هیچ کس ، ندید. جمعی پر از تنهایی. تنهاتر از همه، عزیزی که تازه مهمان جمع شده بود ولی ساعتی بعد از خاک سپاری اش با همراهی از جنس اعمالش، میان خروارها خاک آرمیده بود! هیچ کس جز ما میت و تنهایی غریبانه اش را ندید! باور نمی کنید اما تنها بود تنهاتر از همیشه!