کد مطلب: 19638

اندوه بزرگ!

جمعه ۲۸ آبان ۱۳۹۵

یک قدم ، دو قدم، سه قدم،...صد قدم...،هزاران قدم.

گاهی ذهن بُراق میشود و اوج میگیرد ؛ تا در آغوش"ثمُ‌َّ دَنَا فَتَدَلیَ‌ فَکاَنَ قَابَ قَوْسَینْ‌ِ أَوْ أَدْنیَ‌" مأوا گیرد.

یک قطره، دوقطره ،سه قطره،...هزاران قطره.

گاهی ذهن دریا می شود، آبی، پر از ماهی، پر از جنب جوش، پر از زایش، پر از مروارید نایاب.

یک برگ سبز، دو برگ سبز، سه برگ سبز،...هزاران برگ سبز.

گاهی ذهن جنگل می شود، پر درخت. درختی که برگ، برگ آن نزد ذهن هوشیار، معرفتی از کردگار را به ودیعه می آورد ؛ و ذهن با هر نفسی که در این جنگل انبوه می کشد زنده تر و جوان تر می شود.

یک لایه رنگ ،دو لایه رنگ، سه لایه رنگ،...هزاران لایه رنگ.

گاهی ذهن حجره فیروزه تراشی می شود؛  لایه -لایه رنگ فیروزه ای روی گلدان مسی ، و از پشت ویترین ِحجره فیروزه تراشی ، نظر هزاران عابر خوش ذوق را جلب می کند.

یک واژه ، دو واژه ، سه واژه، ...هزاران واژه.

گاهی ذهن صحیفه می شود. لغت –لغت نور می شود. چراغ راه می شود و بالای گلدسته های مسجد شهر اذان می گوید و خلایق را به فلاح و رستگاری فرامی خواند.

یک دریچه ، دو دریچه، سه دریچه...هزاران دریچه.

گاهی ذهن دریچه ای برای تقوا می شود. و برای خواست معبود سکوت را برمی گزیند.چون شاهدی از کتاب جاوید را در مقابل خود میابد" وَلا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ ۚ إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ كُلُّ أُولِئكَ كانَ عَنهُ مَسئولًا"؛"از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن، چرا که گوش و چشم و دل، همه مسؤولند"

وافسوس!

افسوس ، از زمانی که حصار شوم اندیشه های سیاه ، که شناسنامه ا ی مسلمانند ، غُل و زنجیری می شود به پای ذهنِ باریک بینِ منطقی.

آنگاه آمرانه می رود ؛ توی اطاق چهار دیواری خودش ، و با قلم و کاغذ و یک چراغ مطالعه پیر می شود ؛

و این اندوه بزرگی ست ،
چه_باشیم_چه_نباشیم.

صهباء