کد مطلب: 19459
(م. ر)
روشنا!
جمعه ۷ آبان ۱۳۹۵
شب است و تاريكي همه جا را فرا گرفته؛
نه مهتابي، نه ستاره اي و نه حتي كورسوي چراغي!
در اضطراب گم گشتگي، سكوت ميكنم و نداي قلبم راشنود،
شايد، روشنا، در قلبِ من باشد
سالهاست، ندايي مدام مرا مي خوانَد؛
از بلنداي شانه ي خورشيد،
از پشتِ دري نيمه سوخته،
از درون محرابي غرق خون،
از كنار سجاده اي تاراج شده،مرا مي خواند.
مرا مي خواند؛
از فرود گودال قتلگاه،
از فراز نيزه ها،
از ميانِ كارواني خستۀ زنجير، مرا ميخواند.
مرا مي خوانَد و مي خوانَد:
"راهِ نجات، راه ِ سعادت، تنها، راهِ حسين (عليه السلام) است.
قدم در راه بگذار؛ راه روشن است."
(م. ر)