کد مطلب: 18843

مهمان خدا/ نعمت نهم!

جمعه ۸ مرداد ۱۳۹۵

در کوتاهترین عبارت «قرار گرفتن در برابر کار انجام شده». هنوز از دریافت پیامک و درخواست، چند دقیقه ای نگذشته بود و از زمان و مکان و گروه سنی و روز و ... چون و چرا می کردم که چشم باز کردم، دیدم در جمع نورانی قرآن آموزانی، به عنوان مربی نشسته ام. فقط حضور بیش از سه ساعت در روز  زمان می برد.  آشنا نبودن با قرآن  آموزان و میزان اندوخته ها و شیوه کار مربی و ... فقط مرا وادار می کرد دعا کنم کاش مشکل دوستانم، خیلی زود برطرف شود و به کلاس خود باز گردند. اما روزها می گذشت و از استجابت دعا نا امیدتر می شدم.

روز اول چه روزی بود.  جمعی از قرآن آموزان محله خودمان!!!  از مقطع  سنی ابتدایی تا بالای هفتاد سال! سطح تحصیلات  از بی سواد تا کارشناسی ارشد، مشغول به مشاغل مختلف، از خانه دار تا پرستار و معلم باز نشسته، از سادات و غیر سادات، از طبقه مرفه و از نیازمندان نان شب!، به شدت ناهمگون. دایره وار نشسته بودند. پس از ورود عده ای تعجب  کردند، خیلی ها  با شناختی که از من داشتند، توقع حضورم را نداشتند. یکی دو نفر از هم سن و سا لانم که حضور داشتند، بزرگواری کردند و مرا به عنوان یکی از قرآن آموزان در جمع خود پذیرفتند. چند دقیقه ای گذشت.  . یکی از بانوان محترمه سادات که هم سن و سال مادرم و شاید بزرگتر بودند،  برایم  رحل و قرآن آوردند و مرا به جمع به عنوان جایگزین مربی معرفی کردند. 

جمع سکوت کرد. همه منتظر بودند. من بودم ومیکروفنی که صدایش قطع و وصل میشد و بدون پایه و باید با دست نگه می داشتم و بر هم زننده تمرکز من بیچاره تک تمرکزی و جمع قابل توجهی که مرتب بر تعداد آنها افزوده می شد.  یا مادر سادات من با این جمع نا همگون و  نگاه های متعجب، کنجکاو، منتظر و پرسشگر چه کنم؟!!! جای تعجب اینجا بود که آرامش عجیبی داشتم و گویا صد سال است همه را می شناسم هیچ نوع استرس از این بعد نداشتم. از  دو حس متضاد ف درونم عجیب پریشان بود.

با نام و یاد خدا و صلوات بر محمد و آل او شروع کردم. نیم ساعت تفسیر و بعد قرائت قرآن. طبق روش کلاس،  صفحه اول مربی . بعد به ترتیب هر نفر یک صفحه و بنده هم سراپا گوش و غلط یاب.

نگاهم را که از قرآن برداشتم چیزی حدود دو ساعت گذشته بود. احساس خستگی نداشتم هیچ، آرامشی عجیب بر من حاکم بود. جمع را با نگاهم مرور کردم. نه خستگی دیده می شد نه کدورتی. نه غروری دیده می شد نه  تعجبی. از آن ناهمگونی ابتدایی هیچ به چشم نمی آمد. و چه نعمتی بود این نعمت  فراموش شده.  نعمت اشتراک همه ما، در تلاش برای آموزش کتاب خدا. کلامی سراسر نور، که همه تفاوت های ما را پاک کرده بود و بی اثر.  ضمن ناهمگونی شدید،  چند ساعت  بی وقفه، با آرامشی عجیب کنار هم ، فقط درس عشق می آموختیم.

خدایا تو را شکر به واسطه نعمت بی نظیرت قرآن و همه آنهایی که ما را با کلام تو آشنا کردند، انسان هایی که کلامت  را به ما آموختند ،  در آموختن از مربیان، بر همه قیدها چیره شدند،  در حضور دائمی اش در زندگانی ما- چه با ایجاد حکومت اسلامی و انقلاب، چه با هدیه امنیت، چه با تشکیل جلسات، چه با پرداخت هزینه ها و ... - جهاد کردند. خدایا تو را شکربه واسطه همه نعمت هایی که قرآنت را ، به عنوان عضو دائمی زندگی،  به ما هدیه داد!

 صداقت