توهم...
جمعه ۹ بهمن ۱۳۹۴
همه چی مثل مترو می مونه ! وقتی اول صبح سوار میشی ، هیچ کس نیست . بعد هی آدمها سوار می شوند . جور واجور ، رنگارنگ، کوتاه و بلند . چاق و لاغر . اخمو و مهربون .
یکی کنارت میشینه، یا مهربون و خوش صحبته و یا بد اخلاق و اخمو و یا خواب آلود که وقتی می خوابه روی کتف تو آوار میشه ! یا فقط میخوره و یا اینکه فقط میخونه و یا اینکه فقط حرف می زنه ! یا ازش خوشت میاد و یا بدت میاد ! اون مصاحب توست ! صاحب بالجنبی که از تو در باره اش می پرسند ! و در قران آمده !
بعد کم کم پیاده می شوند و پیاده . . .
وقتی به یک ایستگاه اصلی میرسی ، همه پیاده می شوند و تو تنها در داخل کابین گور ! می مانی ! برای همینه که اموات در اون دنیا می گویند : مدت توقف ما در دنیا یک روز یا نصف روز بوده ! معلومه دیگه ! اون جا اون قدر وسیعه که 100 سال عمر در برابرش ، هیچ ارزشی نداره !
زندگی مثل خوابه ! وقتی اون طرف میری و بیدار می شوی ! بخاطر خوابهایت ترسیده ای و وحشت کرده ای ، خندیده ای، . . .
برای هیچی این همه ترس و اضطراب !. . . .
باید خونه بخرم . باید مدرک بگیرم . باید بچه دار بشم . باید سالم بمونم و هزار باید دیگه . . . در حالی که کنار نیت و خواسته های من ،1000 تا خواسته و نیت های معارض دارند تلاش می کنند !
کاش ما همت خودمون مصروف جایی می کردیم که واقعی بود و ماندگار . رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : این دنیا و هر چه در آن هست ، ملعون است ، مگر اینکه برای خدا باشد .
طرید