کماندوهای شاه دنبالمون می دویدن...
شنبه ۱۹ دى ۱۳۹۴
روز19 دی ماه سال 56 بود همسرم بعد از اینکه وصیتهاش و کرد گفت: یه وسیله ای می خوام تا از خودم دفاع کنم، رفتم تو زیر زمین هرچه گشتم چیزی پیدا نکردم، جز یه چکش آوردم بهش دادم ،گذاشت تو جیبش، گفتم جیب قبات بدرد خورد .وقتی رفت وسوسه شدم که من هم برم مسجد اعظم؛ قرار بود مردم اعتراض کنن اون روز برای شهادت آقا مصطفی مجلس ختم گرفته بودند، و اون یه بهانه بود تا به شاه و ایادیش اعتراض کنند، چون روز 17 دی ماه به بهانه روز کشف حجاب توی روزنامه به امام خمینی توهین شده بود، شاه فکر می کرد که مردم بعداز 15 سال تبعید بودن امام دیگه فراموش کردن و ترسیدن ، توخونه ها نشسته اند.
بچه هارو شال و کلاه کردم مادر شوهرم پرسید: (بالا هارا گدیر سن )کجا میری گفتم میرم مسجد اعظم گفت (بیز ده گلیریخ)ماهم میاییم گفتم زود باش بریم؛ از خونه که بیرون اومدیم یکی از مردای همسایه مون مارو دید گفت همشیره این روزها بهتره از خونه بیرون نرید خطرناکه ، خدا رحمتش کنه بعد از انقلاب امام جمعه شبستر شد، کمی این پا و اون پا کردیم تا اینکه رفت، اومدیم سر خیابون تایه ماشین بگیریم اون زمون نیروگاه قم تاکسی نداشت چون خیابان شنی بود !!
سوار یه وانت شدیم ما عقب نشستیم مادر شوهرم جلو نشست، رسیدیم جلوی پل آهنچی که درگیری شروع شده بود تظاهرکنندگان به طرف بانک صادرات سنگ می زدند و شعار می دادند، کماندوهاهم به اونها گاز اشک آور می زدند راننده وانت همینکه درگیری رو دید از ترسش وسط خیابون ترمز کرد، گفت :زود پیاده شین هرچه مادر شوهرم گفت: مارو ببر جلوتر پیاده کن قبول نکرد و اصلا فرصت کرایه گرفتن هم نکرد من با یه دست بچه رو بغل کرده بودم و با دست دیگه دخترم را می کشیدم و با دندونام چادرم رو گرفته بودم می دویدم وقتی رسیدم سر کوچه آبشار برگشتم دیدم مادر شوهرم عقب مونده داد زدم بیا الان می کُشَنِت اون بیچاره چند روز بود که از ده اومده بود قم که مثلا زیارت کنه ؛ به من که رسید گفتم همراه من بدو.
منزل پدرم توی خیابون آبشار بود دویدیم همینکه نزدیک کوچه رسیدیم از ته خیابون آبشار کماندوها دنبال یه عده تظاهر کننده می دویدن که ماهم مجبور شدیم به طرف خیابون برگردیم خلاصه اون روز ما چندین بار از سرخیابون به ته خیابون دویدیم و در تعقیب و گریز بودیم و مخصوصا که مادر شوهرم می ایستاد و به اونها نفرین می کرد، من باید او را صدا می زدم که بیا می کشنت!! من جواب بچه هات روچی بگم بعد از کلی فرار و گریز به خانه پدرم پناه بردیم.
مادرم بعد از نیم ساعت رسید او هم به مسجد اعظم برای شنیدن سخنرانی رفته بود .در جمع تظاهرکنندگان گرفتار کماندوها شده بود .به زحمت فرار کرده بود به من گفت دختر برای چه بیرون اومدی گفتم به همان دلیلی که شما بیرون رفتی. صدای گلوله ها و فریادهابه گوش می رسید چون خونه ما نزدیکترین محل به مسجد اعظم بود در همون لحظه بود که همسرم هم اومد اونجا با تعجب دید ماهم اونجا هستیم. گفت بریم خونه ما مجبور شدیم از بیراهه به نیروگاه برگردیم همینکه رسیدیم همسرم رفت. بهم سفارش کرد در خونه را نبند تا هرکسی خواست پنهان شود بتونه. اون روزها همه در خونه هارا باز می گذاشتن و شیر آب را با شلنگ در کوچه می گذاشتیم تا کسانی که گرفتار گاز اشک آور شدند بتونن خود شون رونجات بدهند.
نتونستم توی خونه آروم بگیرم بچه ها رو به مادرشوهرم سپردم ، از خونه بیرون اومدم که برم به خیابون تا از تظاهرات خبری بگیرم که همسایه دیوار به دیوارمان دم در وایساده بود تا منو دید پرسید: همشیره کجا می ری ؟گفتم میرم تا از همسرم خبری بگیرم گفت شما برو توی خونه من می رم دنبالش. من برگشتم و توی حیاط ایستادم بعد از 5 دقیقه دوباره رفتم بیرون باز او را دم در ایستاده دیدم دوباره همان سوال و پاسخ تکرار شد. هربار خواستم به خیابون برم اون همسایه از رفتنم جلوگیری کرد نه خودش رفت نه گذاشت من برم تا اینکه غروب شد ،دیدم مادر شوهرم نیست دنبالش گشتم دیدم از پشت بام صدای فریادش می آد. رفتم روی بالکن دیدم از نردبان رفته بالا با ناله و نفرین به خدا، از شاه از کشتارها شکایت می کنه، گفتم مگر نمی دونی که با تیر هوایی می زنن، بیا پایین اون روزها هرکس شبها از پشت بامها مرگ برشاه می گفت با تیر می زدنش،
آخرای شب بود که همسرم خسته و زخمی اومد و از شهادت تظاهر کنندگان خبر آورد و فردای آن روز به خونه ها هجوم بردند تا زخمی ها رو دستگیر کنن ،هرکسی که دنبال شهدا به بیمارستان می رفت جسدش را نمی دادند می گفتند پول گلوله ها را باید بدید. و 19 دی قم جرقه ای شد برای پیروزی انقلاب.
همان روز حسین خزعلی تو کوچه آبشار شهید شد.
روح شهدا شاد.
محمدی