لوكسترين چيدمان روز!
سه شنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۴
روزگاری نه چندان دور در سرزمین کهن آریایی مردمانی می زیسته اند که در میان خود نسخی داشتنه اند که
آن را به مناسبت های مختلف قرائت می کردند و نسل به نسل به یکدیگر ، فهم هدیه می دادند .
آن نسخ از برگ درختان و پوست حیوانات تهیه می شد .
می دانم درباورت نمی گنجد که مردمانی در قدیم کتاب می خواندند.
مگر می شود در جایی نشست و ساعتی کتاب خواند و تفکر برای خود ساخت ؟
مگر چه اشکالی دارد که من در هیاهوی اینترنت گردشی کنم ؟
شاید چند سطری خواندم . نگران نباشید گفتم شاید ...
من هم می دانم که چیدمان کتاب ، لوکس ترین چیدمان روز است ،قضاوتم نکنید . دست از شماتت من بردارید .
ازتونالیته و هارمونی رنگی هم اطلاع دارم .باید همه چیز در خانه بهم بیایید .
انسان های بیکار زمانه ای دور را هم می شناسم .آنها چقدر ساده انگارانه کتاب می خواندند.
چقدر فهم و اندیشه نا کارآمدی داشته اند . این انسان های فهیم به دنبال چه بوده اند ؟
مگر فهم در میان کتاب است ؟
دراین زمانه می شود با اشاره یک انگشت به هزاران نفر فهماند .
چرا می خندید؟ من که برای فهمیدن نیامدم دیگران باید مرا بفهمند .
تازه .دراین مّثّل دنیا ، می شود حس دکتر حسابی داشت . کپی کردن چاره ی کار است .
با فراق بال بیا ،دراین مردمان چند نفری کتاب می خوانند .
ازآ ن مهمتر که خلاصه ی کتاب را با نام منبع یادداشت می کنند .
اگر دیدی به نظرت خوبست فقط کافيست گروهی بسازی و هروز از روی آنها کپی کنی .
اینگونه تو هم فهیم می شوی !!!.
متوجه هستم به چه می اندیشی ! نه منظورم این نبود که کل مطلب آنها را بخوانی چند سطر اول کافیست .
می فهمم که چه می گویی!
چقدر عجیب است که من تفکر مردمان کهن را دارم . چقدر عجیب است که من درمیان کتاب ها سِیر می کنم .
وای مثل اینکه مشاهیرم را از دست داده ام . چقدر بی منطق شده ام .
چقدر مردم را مبهوت شیدایی خود کرده ام . کاش من از این روان پریشی خود کمتر سخن بگویم .
و تفکراتم را فقط بنویسم . و به دنبال جایی امن برای پنهان کردنش باشم .
مردمان کهن راست گفته اند : رازهایت را بنویس و لای کتاب بگذار. مردمان کشورمن کتاب نمی خوانند.
نوشته: ع. الوندي