کد مطلب: 15813

باغی از جنس بلور!

جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴

قاصدکی ،

خفته در خلوت یک باغچۀ سرد و نمور 

خفته در باغچۀ درد و شکیب 

زیر گلبوتۀ یک یاس سپید 

رفتم آهسته جلوتر ، شاید 

بشود بهتر دید .

 

دیدم آن قاصدک تنها را 

خفته در خلوت دِلنازُک خاک

پای اندیشۀ آن باغچه ماندم 

ناگهان 

سوز سردی برخاست 

و به دنبال 

نسیمی آمد . . . 

 

قاصدک ،

خفته در حسرت تبدار سکوت 

به هراسانی یک موج بلند

از ره خواب گریخت .

 

من به دنبال نسیم 

تا که او را 

ز کف اش برگیرم . . . 

 

قاصدک در مشتم 

مشت من در پرواز 

دست ها دست نیاز !

 

قاصدک را آرام 

باتکانی بردم 

تا لب جادۀ نور 

باغی از جنس بلور !

 

و به او گفتم : آرام 

که از روی اقاقی بروی 

می رسی به دو تا سرو بلند 

_  پلکّانی از نور  _

می روی بالاتر 

پشت آن سرو بلند 

کفتری خوابیده است .

 

از خُنَکنای نسیم

قدحی می گیری

مملو از بادۀ ناب

اگر آن را به کبوتر بدهی

او تو را خواهد برد

تا سر آغاز نیاز

 

و تو در نور خدا

غرق معراج نیایش شده ای !

 

شاعر: « صبا ملکوتی »