کد مطلب: 15508

تو نیستی اما هستی!

دوشنبه ۲۹ تير ۱۳۹۴

پـــــــــدر

کجا را امید داشته باشم که آنجا باشی ... کدامین زمان را به تقویم بسپارم که برمیگردی ...
به کدامین دلیل و نشان  حضورت  را به اثبات رسانم .....
چرا که تنها واژه ای که از تو به ذهن منعکس می شود شهادت است.
به کدامین دلیل و نشان باورش کنم ... با پیکر تیر خورده ای که هیچ گاه ندیده ام ...
به مزاری که تو را در خود جای نداده ....
یا به چشمان منتظر مادرت ...  یا با امید های روحانی قلبم .... نه من نمی توانم...
مفقود من کجایی؟.....
نمی توانم باور کنم که نباشی .... هستی لااقل در وجود من ...
باورت دارم بیشتر از هر کسی ... حتی پدرم.....
سردار من ...
مفقودم  ...
وجودت در جای جای زندگیم احساس می شود ... تو نیستی اما هستی ...
من تو را ندیده ام اما میشناسم... غربت نگاهت از پشت عکس پیداست ... سکوت تصویرت مرا می کشد حرف بزن بگو ....
اصلا به من بگو مفقود الاثر یعنی چه؟ ...
چرا تو را اینگونه می خوانند ... تو که اثرت در همه جا احساس می شود
 
نویسنده: سرکار خانم رقیه فکری؛ طلبه سطح سه