کد مطلب: 13402

خیلی سخته!

چهارشنبه ۱۰ دى ۱۳۹۳

وقتی برگشتم حالم  خیلی بهتر بود. قبل از رفتن خیلی خسته بودم. نه از کار نه از تلاش نه از بی نتیجه بودن و نه از متفاوت بودن نه،  فقط خسته بودم از آدم ها. دیدن خیلی از انسان ها به جای شادی  انسان را آزار می دهد. بعضی با  بی تقوایی کلامی ، بعضی با زبان چرب و چاپلوسی ، بعضی با گرفتاری هایشان، بعضی با صبر هایشان، بعضی با محبت هایشان بعضی با شعارهایشان  بعضی با بستن دست و پایشان بعضی با حضور در جایی که نباید باشند بعضی با ریایشان  بعضی با الاغ  فرض کردن  مردم سمباده روحند گاهی تحمل سخت است. برای اینکه آرامتر شوم  به پیشنهاد همراه همیشگیم مادرم ،  راهی مراسم اربعین امام حسین علیه السلام در دهه آخر صفراز  رسومات دیرینه شهرمان شدیم. در راه  خیلی دوست داشتم با مادرم حرف بزنم اما  ساکت بودیم  به این دلیل که  قبل تر ها می گفتند خوب نیست خنده و صحبت زن را مرد ببیند حالا که گفتن این علت برای خیلی ها مثل لطیفه تعریف کردن است.البته بی حوصله هم بودم.  رسیدیم به حسینیه چند صد ساله شهرمان. ورود و نشستن  در این مکان هم  به انسان آرامش می دهد. سخنران گرم صحبت بود و از تکرار شنیده ها و انسان هایی که حضور داشتند و بعضی فقط شنونده اند حس بدی داشتم. فکر کردن را به گوش دادن ترجیح دادم. کنارم خانمی نشسته بود و دخترکش. شیرین زبانی می کرد. با اینکه دخترک جلو ما نشسته بود اما تمرکز نداشتم و نمی فهمیدم چه می گفت هر چند متوجه می شدم توقع دارد به حرفش گوش بدهم.  یک لحظه شنیدم دخترک گفت: «مامان خیلی سخته ها» . حرفش لطیف بود انگار حرف دل مرا می زد. نگاهش کردم خیال کردم بلند کردن سینی چای توسط شخصی که پذیرایی می کرد را می گوید اما دیدم نگاهش به سقف  است و مثل ما بزرگتر ها زمینی فکر نمی کند.  ادامه داد : «مامان اینجا را آدم ها ساخته اند؟» مادرش  گفت: بله دخترم.  گفت : «چطوری ؟ فکر نکنما خیلی سخته! حتما خدا کمکشان کرده ».بی اختیار لبخند زدم. چقدر زیبا! هم  افکار معلمی که درسش داده و هم حق پذیری و استدلالش. حرفش دلنشین بود.  جا داشت همراه او خیلی از ما هم  برهان نظم را تکرار می کردیم و خدا را باور. آن وقت شاید   اندازه درک این  بچه 3 - 4 ساله عجز خودمان و قدرت خدا را لمس می کردیم و می فهمیدیم دنیا حساب کتاب دارد وهمان طور که صبر و تحمل و تلاش برای انسان شدن و انسان ماندن بی نتیجه نیست؛  فریب و خدعه و ظلم و گناه  هم بی جواب نیست .   مجلس ارباب همه اش آرامش است و خیر و برکت . حتی حضور و حرف های مهمان چند ساله اش.
نویسنده: صداقت