کد مطلب: 12819

من که هستم تو کجایی؟!!

سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳

کنار باغچه نشسته بودم. نگاهم به طناب نخی افتاد که  درختچه  با آن به درخت بزرگتر بسته  شده بود برای حفاظتش از بادهای پاییزی . نگاه به پوسیدگی طناب  معمای  حسی را  که مدت ها بود دنبالش بودم  و بعد از انتخاب نحوه تحصیل  و قیا سش با قبل،  درک نمی کردم ، حل کرد. همیشه می گفتم لطف تحصیل است و کلاسش. هیچ شکی در ادامه تحصیل حضوری نداشتم . مادر و پدرم که نیازی به کمک های من ندارند و شاید  دور بودنم ، شیرینی کمک های بی چشم داشتشان را پر رنگ تر می کرد ،اجازه هم که صادر شده و ... از جمله استدلالاتم بود.  از هر کجا به مسأله نگاه کردم مشکلی نداشت. موقع  ثبت نام و کلیک نحوه تحصیل مادرم هم در اتاق بودند  به نظرم رسید به بهانه صحبت سوالی هم از مادرم بپرسم و مصلحتم را بدون در نظر گرفتن خواسته ام سوال کنم  هر چند تردیدی نداشتم . مادرم گفت:

...

دخترم اختیار با خودت هر طور می دانی و دوست داری.  ولی خدای تو کار و وظیفه دیگری در دنیا  به عهده ات نگذاشته می خواهی تا آخر عمرت بند این کتاب ها و این خانه باشی، غیر حضوری بهتر نیست؟ فهمیدم منظور مادر کار نیست.  یک لحظه تمام دنیا تار شد و تمام آن تصمیم جدی و برهان و استدلال و سنجش های به ظاهر محکم سست شد و تصمیم 4، 5 ساله و جدیترِ چند ماهه ، در یک دقیقه تبدیل به تصمیم نقطه مخالف شد و آن عشق به تحصیل عوض . تلاش ها همان بود، دوست داشتن ها ، ظرافت ها ، کار جدیدی هم به عهده نگرفتم، همان خانه، همان لوازم التحریر، همان اتاق، همان سیستم، همه چیز همان بود همان مادر همان پدر و همان همراه ها  ولی حسش با قبل فرق داشت درک نمی کردم یعنی چه این عشق همان عشق نیست؟!!! مگر یک ماه بیشتر از حس قبلی به قدمت عمرم گذشته ، چرا این قدر دور است؟ !!!  حتی گاهی می توانم به نبودنش هم فکر کنم؟!! می توانم  مخالفش هم تصمیم بگیرم!!! حالا خوب می فهمم یعنی چه. آن عشق تا زمانی عشق بود که عشق بزرگتری مثل   رضایت  والدین، همراهش بود نه رقیبش.  حالا که آن عشق  بزرگترسویش دیگر به نظر می رسید عشق تحصیل را لرزاند و مثل طناب اتصال  درختچه رشته ای از وابستگی اش پاره شده بود. اتصال کمرنگتر. تلخ بود.  اما حالا بهتر می فهمم رشته اتصال با امامت اگر کاری خلاف فرمانش انجام دهی  کم می شود یعنی چه. این ضعف علاقه است و نشان عشق به هوای نفس و چه قبیح است ترجیح  عشق امامت به عشق هوای نفس. مثل کاری که من کردم ترجیح تحصیل و خواسته ام  به آنچه خواسته والدینم بود و جبرانش چه سخت. این رشته ماست که با گناه گسسته می شود. امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف همان است و خدا همان،عشق تو عشق نیست. درخت بزرگ هیچ نیازی به درختچه نداشت این تویی که نمی فهمی و تلاش می کنی برای جدا شدن تک تک تارهای طناب،  به توهم استحکام و بی نیازیت. بگذار  درخت  بزرگ تو را نگه دارد. مواظب بادهای پاییزی باش شاید آن قدر ضعیف شده ای که توان استقامت نداشته باشی و شاید افتادی و ریشه هایت از خاک خارج و برای همیشه جبرانش غیر ممکن. تا حالا کسی ندیده ریشه ای که مدت ها از خاک بیرون بوده دوباره برگ و باری دهد. به تمام واژه های این نوشته برای درکش فکر کن و  دوباره این شعر را بخوان  هر کجا  خواهش دل با نظر یار یکی بود تو بودی، هر زمان بود تفاوت تو  رفتی، تو نماندی، خواهش نفس شده یار و خدایت و غریب است امامت ... من که هستم تو کجایی!!!
نوشته ی: صداقت